دهی در آب و آتش دشنه ی فولاد می گردد
طپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود آن ناله ها فریاد می گردد
نویسنده ی پندار جهل و تبعیض و دروغ را سرمنشأ تمام خباثت های بشر می داند و تا حد توان برای مبارزه با این خصلت های نکوهیده ی اجتماعی می کوشد
تفاوت دولتِ مدرن (از هر قسمش)،با دولت های پیشا مدرن قدرتمداری و نفوذ آن در ذهن و عمل شهروندان است. دلیل آن نیز بهره مندی از امکانات تکنولوژیک مدرن است. تلاش روشنفکران این عصر نیز ایجاد پهنه ی خلاقانه ای برای شکستن استیلای قدرتمند این نظام سیاسی-فرهنگی است. تا پیش از آن نظام های سنتی نظام هایی برای خود بودند و از این نظر مفهوم استیلا و سوژه و همچنین ایدئولوژی در آن محلی از اعراب نداشته است و در واقع امکان آن میسر نبوده.
اگر وارد مناقشات شناخت شناسی لفظ سنت نشویم بایستی گفت شهروندان حکومت های غربی هیچ گاه با خطر حکومت سنتی ایدئولوژیک مواجه نبوده اند، چه آن هنگام که ایدئولوژی رخ می نمایاند سالهاست انسان غربی روشنگری را از سر گذرانده است و این خوشبختی تاریخی است که غربیان از آن بهره مند شدند. انسان شرقی آن هم از نوع اسلامیش اما هیچ گاه چنین شانسی نداشته است. زیرا مذهب به عنوان هسته ی سخت سنت در این خطه ی فرهنگی همیشه سبقه ی سیاسی داشته و بیشترین امکان را برای ایدئولوژیک شدن.
گویند در عصر کالون در شهر ژنو (که اکنون یکی از متمدن تری شهرهای اروپاست) متصدیان حکومت دینی کالون همان برخوردی را داشته اند که خلف ایدئولوژیک آنان در عصر حاضر دارد. پلیس های فرهنگی آن زمان نیز جنگل های اطراف شهر را ژنو را میگشتند مبادا که دلدادگان جوان از غیبت آنان سوء استفاده کنند. حاصل این شد که 200 سال به طول انجامد تا که محیط فرهنگی شهر ژنو متفکری را مانند ژان ژاک روسو به عرصه ی تفکر تحویل دهد. در آن هنگام حکومت دینی کالون سعی در نفوذ به ذهن و زبان ژنویان (لفظی همانند تهرانیان) داشت. به عبارتی رفتاری ایدئولوژیک در دورانی که ایدئولوژی ها هنوز امکان ظهور نیافته بودند. وارد بحث تفاوت مذهب (و نه دین) و ایدئولوژی نمی شویم اما وجه اشتراک هر دو در یک چیز است. استیلای مطلق بر ذهن و زبان پیروان.
در دنیای غرب ذهن ها و زبان های هشیار به هر شیوه ی خلاقانه ای سعی در شکستن سنت، ایدئولوژی و استیلای سیاسی و فرهنگی قدرت حاکم داشته اند. مشخصه ی انسان مدرن غربی این است، و حاصل آن چیزیست که در دنیای غرب به پلورالیسم و یا گسترش پهنه های امکان می نامیم. این تلاشی بوده است هر روزه که دولت مدرن نیز در مقابل این تلاش هرچند مقاومت نشان می دهد اما از سرکوب نشانی نیست. نمونه داخیر آن را می توان ظهور گروه های ناتورالیست (naturalists)، و یا رشد نحله های فکری و هنری پست مدرن دانست که بعد از سالهای دهه ی شصت میلادی و انقلابات اجتماعی آن دوره رخ نمودند.
چنین فعالیتی اما در خطه ی فرهنگی ما جوابی جز سرکوب نخواهد داشت. دلیل آن نیز روشن است، زیرا که بستری تاریخی-اجتماعی برای آن متصور نیستیم. سیاست نیز در این خطه همانند حکومت کالون در ژنو یکسره در اختیار خداوندگاران روی زمین است و غیرقابل پرسش و چون و چرا. برای همین است که قشر هشیارتر امکان شکستن استیلای قدرت حاکم را از طریق گسترش بودهای متفاوت نخواهد داشت، چر که در این صورت مقصر به شکستن استیلای خداوندگاران روی زمین خواهند شد
عرصه ي سياست در حوزه ي فرهنگي كه ما در آن مي زيئيم همه گاه عرصه ي تبعيض و تحقير و سركوب بوده است. در اين خطه ي فرهنگي حكومت در دست قومِ خونريز تر و سركوبگر تر بوده است. عنوانِ قومِ خونريزِ سركوبگر اگر در دورانِ پيش از حكومتهاي اسلام زده (و نه لزوماً مسلمان) صفتِ بارزِ دستگاهِ حاكمه نبوده است، پس از آن اساس تشكيل و بقاي حكومتها بود.
مشروعيتِ سركوب نيز توسطِ فقه سياسيِ سني و شيعه تأمين مي شده. بيش از همه و پيش از همه توسط فقاهتِ شافعي در ابتدا پس از آن حنبلي توجيه شد. آن هنگام كه تنها توجيهِ تشكيل و دوامِ حكومت قدرتِ تجهيز و تخريبِ قومِ خونريز مستقر بوده است. از مشروعيتِ (و به بيان بهتر مقبوليتِ) رژيمِ برخاسته از زور و سركوب عنان گسيخته با انقلابِ مشروطه و پي گيريهاي پس از آن به ميزان بسيار زيادي كاسته شد. دوره ي پس از انقلابِ مشروطه را با تمامِ نارسائيهايش حكومتي شرقي از قماشي آني كه از پيش بوده، نمي بايست به شمار آورد. گرچه به واسطه ي نوعِ روابط ميانِ زورمند و بي زور در حكومت هاي شرقي و ساختِ سركوبگر روابط در اين ميان، ديو استبدادِ شرقي همه وقت بالاي سر مردمانِ اين خطه حضور داشته است. به دليلِ عقب نشينيِ تحول خواهان از بسياري شعارهاي اساسي خود و عدمِ درگيري با آئينِ قدمايي كه در حكومتهاي پيشامدرن كه لزوماً جنبه اي ديني داشته است، عبور از حكومت به رژيم به گونه اي كامل ميسّر نشد. به اين گونه بود كه رژيم در ايران و بيش-و-كم در تمامِ حكومت هاي شرقي به گونه اي ناقص و همراه با خصلت هاي حكومتِ شرقي ظهور كرد.
رابطه ي حكومت و رعيت محل تبعيض و تحقير و زورگويي هاست. اين روابط در رژيم هايِ شرقيِ كنوني با ابزارِ سركوب وتفحّص و تجسّس كارآمدتر، خصلتي دوچندان دارد. اين خصوصيت را در تمامي كشورهاي شرقِ اسلامي به تناسب نفوذ اسلام در ساختِ ذهن و زبانِ مردمشان و درگيري آيينِ قدمايي با نظامِ نو آيينِ برآمده از برخورد با غربِ متمدن با نسبت هاي گوناگون مي توان بررسيد. اگر در تماميِ كشورهايِ شرقِ اسلامي رگه هاي تبعيض و تحقير را مي توان پي گرفت، در حكومت اسلاميِ مستقر در ايران اين خصوصيات به شكلِ بارزِ سياستِ داخلي تبديل مي شود. به اين معناست كه رژيمِ حاكم بيشترين ارتباط را با مردمش دارد. البته اين موضوع به معناي دموكراسي بيشتر نيست. ارتباط رژيمِ حاكم در ايران از نوعِ ارتباطِ حقيقتِ اسلامي با واقعيتِ انسان گرفتارِ ايراني است.
گسل هاي تفاوتِ ايرانيان نزد رژيم حاكم، گسل هاي اعمالِ تبعيضِ حكومتي نيز هست. از روي قانون اساسي مي توان لايه هاي تبعيض را به واسطه ي نزديكي و دوري از مركز حكومت پي گرفت. تبعيضِ ميان مردِ مسلمانِ شيعه ي مكتبيِ معتقد به ولايتِ مطلقه ي فقيه كه دسترسي به منابعِ قدرت مالي و باقي منابع قدرت دارد. در بسياري موارد اين منابع قدرت يا به قول محمدرضا نيكفر ارزهاي غير مالي قدرتِ مالي را تحتِ شعاع قرار مي دهد. مهمترين اين ارزها نيز ارز ديني است. تفكيكِ اصلي ميانِ خودي و غير خودي را در اين ميان مي توان جست. آن هنگام كه مردِ متمولِ شيعه ي مكتبي را در بالاي شهر تهران با زنِ فقيرِ سنيِ روستاي كردستان مقايسه كنيم.
گسل هاي تبعيض در ايران به نوعي گسل هاي تحقير نيز هستند. چرا كه حكومتِ مستقرِ اسلاميِ ايران رژيمِ حقيقت است. حقيقتي برخاسته از جايگاهِ اسلام و روحانيتِ اسلامي در ايران. تحقير به خاطر زن بودن، نامسلمان بودن، نامعتقد بودن، غيرمكتبي بودن، متفاوت بودن و دانشگاهي بودن. به اين ترتيب است كه تبعيض و تحقير نمودار يا نشانه ي حكومتِ مستقرِ است. در واقع اين حكومت به خاطرِ برقراريِ نظامِ تبعيض و تحقير ملامت مي شود. تحقير و تبعيض نشانه ي بارز يا سرنمونِ رژيمِ حاكمِ ايران است. به اين ترتيب ايدئولوژيِ حكومت در تبعيض و تحقيرِ اسلامي است كه روا مي دارد. زبانِ پرخاش جوي حكومتِ اسلامي در خارج از مرزهايش ايدئولوژيِ تبعيض را تشديد مي كند. توجيه اين است كه تنها حكومتِ برخاسته از حقيقتِ اسلامي موردِ تهديد است. به اين گونه مي شود كه سياستِ داخليِ تبعيض و تحقير در خارج از مرزها به سياستِ خارجيِ زبانِ پرخاش جو مبدّل مي شود.