Sunday, July 19, 2009

به بهانه ی قیام مردم

زاشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی در آب و آتش دشنه ی فولاد می گردد
طپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود آن ناله ها فریاد می گردد

Monday, July 13, 2009

جان بازداشت شدگان 23 خرداد به بعد در خطر است

جسد سهراب اعرابی که از تظاهرات 25 خرداد مفقود شده بود به خانواده اش تحویل داده شد. گفته شده او در تظاهرات همان روز هدف تیراندازی نیروی بسیج قرار گرفت اما تأخیر در تحویل جسد او به خانواده اش شائبه ی کشته شدنش در زندان را افزایش می دهد.
به گفته ی یکی از منابع مطلع قاضی پرونده عنوان داشته است، سهراب به ضرب گلوله و در تجمع میدان آزادی کشته شده و یکی از هفت نفری هست که در تیراندازی یکی از نیروهای بسیج به سمت مردم جان باخته، تاکنون هویت سه تن از این هفت نفر شناسایی شده است. هر چند منابع دیگری از جان باختن وی در زمان بازداشت در زندان اوین خبر داده اند.
جز این بدرفتاری نیرو های انتظامی با بازداشت شدگان و برخورد خشن با تظاهران شائبه ی تکرار حوادث تلخ سال های دهه ی 60 را در ذهن ایجاد می کند. از همین روی سازمان های حقوق بشری نسبت به دستگیر شدگان این روزها نگرانند.
بر اساس آمار رسمی اعلام شده تا کنون 20 نفر در این درگیری ها کشته شده اند اما آمار غیر رسمی از 205 کشته شده خبر می دهد. عبدالکریم لاهیجی فعال حقوق بشر مقیم فرانسه از رسیدن آمار 60 کشته توسط خانواده هایشان حکایت می کند. آمار دستگیر شدگان این درگیری های بسیار زیاد است. تنها در روز 18 تیر ماه 90 نفر بازداشت شده اند که این با گفته های مقامات رسمی که حکایت از بازداشت تعداد انگشت شماری دارد آشکارا در تناقض است. به گفته ی خبرگذاری های آزاد بین المللی تعداد دستگیر شدگان تا کنون به بیش از هزار نفر می رسد که بسیار بیش از ظرفیت زندان هاست. به گونه ای که مسئولان برای افزایش ظرفیت به اعدام زندانیان محکوم به اعدام متوصل شده اند که این خود اعتراض های سازمان های حقوق بشری را در پی داشت و نگرانی از تکرار حوادث سال های 60 تا 68 را افزایش داد.
در این حین ممانعت های اطلاع رسانی از قبیل اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری خبرنگاران داخلی و نبود دستگاه های اطلاع رسانی آزاد شرایط شرایط را برای سرکوب و خفقان مهیا کرده است.







Sunday, May 24, 2009

آموزش لائيک تنها اسلحه موثر در مقابله با بنيادگرايی است؛ گفت و گو با تسلیمه نسرین


برگردان احمد آزاد
نويسنده بنگلادشی، نسرين تسليما، زير فشار متعصبين مذهبی ناگزير به ترک کشورش و سپس هند شد و اکنون در فرانسه زندگی می کند. وی، که يک چهره شناخته شده مبارزه بر عليه تعصب مذهبی است، روز ۴ آوريل در جلسه „ديدار لائيک بين الملل“ شرکت کرده بود. در زير مصاحبه وی را با خبرنگار روزنامه اومانيته (۹آوريل ۲۰۰۹) می خوانيد:
سوال: مبارزه شما بر عليه بنيادگرايی فقط به اسلام محدود نمی شود. شما همچنين تعصبات مذهبی مسيحيان، يهوديان و بودائيان را هم افشاء می کنيد. چه نقطه مشترکی بين اين ها وجود دارد؟
تسليما: من مخالف هرگونه تعصب هستم. آن چه که به من برمی گردد، من تمام عمرم از بنيادگرايی اسلامی رنج برده ام. من در يک کشور مسلمان به دنيا آمدم و بزرگ شدم. زمانی که من بنيادگرايی را نقد می کنم و همچنين مذهب را آن گونه که هست، چه بودائيسم باشد چه مسيحی، يهودی يا هندوئيسم، به اين دليل که به زنان ستم روا می دارند، هيچ کس مرا به مرگ تهديد نمی کند. اما زمانی که از اسلام صحبت می کنم، بنيادگرايان اسلامی با صدور فتوا، حکم مرگ مرا صادر مي کند و برای سر من جايزه می گذارند. اين گونه است که من از کشور خودم، بنگلادش، بيرون رانده شدم. بعد از آن که دهسالی در اروپا زندگی کردم به شهر کلکته درهند رفتم. در آن جا دوباره با فتوا روبرو شدم و کتاب هايم در ميدان شهر به آتش کشيده شد. در جريان معرفی يکی از کتاب هايم در حيدرآباد، از سوی مرتجعين مورد حمله قرار گرفتم. در کلکته به خيابان ها ريختند خواستار اخراج من شدند. در پاسخ، حکومت چپگرای هند، من را در يک خانه تحت مراقبت، سکنا داد. قبل از آن که مرا اخراج کند. از دولتی سر مرتجعين من امروز ناگزيرم يک بار ديگر در مهاجرت زندگی کنم. اين برای من بسيار دشوار است. من يک نويسنده بنگلای هستم. برای من دوری از کشورم بسيار دردناک است، جايی که ميتوانم با ديگر زنان کشورم، که برای حقوق و آزادیها مبارزه میکنند همراهی کنم.
سوال: چرا بنيادگرايان تحديد حقوق زنان را هدف اصلی خود قرار داده اند؟
تسليما: در ديد آن ها قدرت مردها از ميزان تسلط شان بر زنان سنجيده می شود. مذهب سرچشمه بنيادگرايی است. درنتيجه هيچ مذهبی برابری زن و مرد را نمی پذيرد. اين مذهبی ها هستند که ستم به زنان را تشويق می کنند و آنها را از داشتن حقوق برابر بازمیدارند. آن ها سيستم پدرسالاری را تحکيم می بخشند، که با آزادی زنان همخوانی ندارد.
سوال: نظر شمادر مورد درگيری هايی که اين چند وقت اخير دررابطه با ممنوعيت حمل روسری در مدارس عمومی، در اروپا و فرانسه پيش آمد، چيست؟
تسليما: من با قانون کشور فرانسه که حمل نشانه های مذهبی در مدارس عمومی را ممنوع کرده است، بسيار موافقم. برای يک جامعه لائيک، اين بسيار اهميت دارد که مدارس را همچون يک محيط آزاد انديشه و وجدان، که نشانه های مذهبی جايی در آن ندارد، حفظ کند. زمانی که بحث روی چادر متمرکز می شود، اين برای من يک نشان ستم است. زنان بايد پوشيدن چادر را رد کنند. و هر زمان که پذيرفتند که چادر داشته باشند، اين يک مسئله شخصی است. هر جامعه لائيکی بايد مدرسه و کليه محيط های عمومی را از هرگونه نشان مذهبی دور نگهدارد.
سوال: آيا تلاش تسخير فضای عمومی در اروپا توسط مذهبيون برای شما تازگی دارد؟
تسليما: اين نشان می دهد که اين سوال فقط در کشورهای اسلامی مطرح نيست. بنيادگرايان در اروپا هم پيشروی کرده اند، و همچنين مرتجعين مسيحی. در امريکا اينان بلافاصله پزشکانی که سقط جنين انجام می دهند را به مرگ تهديد می کنند. در اولين قدرت جهانی، امريکا، مسيحيان „اوانجليست“ تا درون حکومت هم نفوذ کرده اند. در انگلستان مرتجعين اسلامی خواهان استقرار قوانين شرع درباره شهروندان مسلمان شده اند. کشيشان کليسای انگليس و سيستمداران مذهبی گفته اند که مخالف نيستند. اگر ما ترمزی در مقابل اين رشد بنيادگرايی نگذاريم، اگر آن را رها کنيم که هرکاری که دلش می خواهد بکند، اگر چپ و نيروهای پيشرو اروپا از مبارزه لائيک ها و اومانيست هابر عليه هر گونه ارتجاع، پشتيبانی نکنند، دراين صورت امکان عقب رفتن تمدن وجود خواهد بود.
سوال: آيا به نظر شما نيروهای چپ بيش از حد با بنيادگرايان مسامحه نمی کنند؟
تسليما: شهروندان مسلمان در اروپا در اقليت قرار دارند. در اين حالت، بخشی از چپ برای حفظ حقوق اقليت و جلوگيری از تبعيض، از نقد مذهب اسلام پرهيز کرده و حتی با بنيادگرايان مسامحه می کنند. به نظر من اين اشتباه سنگينی است. بدون چپ، چگونه می توان مبارزه برای لائيسيته و مبارزه برای حقوق زنان را پيش برد؟
اين مسئله را به راست ها واگذاريد. راست ها از اسلام و مسلمانان نفرت دارند. آن ها تلاش می کنند تا به وسيله لائيک ها، ايده های نژادپرستانه خودشان را تحکيم بخشند. ولی باور ما به چپ است. ما خواهان يک تحول پيشرو در جامعه هستيم. ما نبايد به راست اجازه دهيم تا راه مبارزه لائيک ما را، منحرف کند.
سوال: فکر نمی کنيد که مبارزه با تروريسم، که در اين چند سال اخير توسط امريکا دنبال شده، به تقويت بنيادگرايی کمک کرده و حربه توجيهی به دست آن ها داده است؟
تسليما: بنيادگرايان هيچ گاه از توجيه کم نخواهند آورد. زماني که اردوگاه سوسياليسم وجود داشت، جنگ مذهبی آن ها بر عليه کمونيست ها بود، که متهم به دشمنی با مذهب بودند. پس از سقوط اروگاه سوسياليستی، آن ها بر عليه امريکا، به عنوان دشمن اسلام، مبارزه خود را برگرداندند. بنيادگرايان، برکنار از اين که کی هدف آن ها است، مستحق هيچ همدلی نيستند. با آن ها بايد، بی توجه به دلائلی که ايدئولوژی مخرب آن ها را توجيه می کند، بدون وقفه مبارزه کرد. در اساس دشمنی را، که آن ها هدف خود تعيين می کنند، اهميتی چندانی ندارد. آن ها دلائل لازم برای توجيه اعمال خود را از دل مذهب بيرون می کشند. خشک مغزی آن ها از مذهب ناشی می شود، و به نام مذهب است که هر کس را، که هم چون آنان به جهان نگاه نمی کند، تهديد کرده يا به قتل می رسانند. جنگ با امريکا نيست که مرتجعين را به ستمگری بر عليه زنان رانده است. اين ستم پيش از آن هم وجود داشت. به درستی بايد تاکيد کرد که سرچشمه بنيادگرايی در مذهب است.
جنگ امريکا بحث ديگری است. می توان با آن مخالف بود و در مقابل آن ايستاد. ولی اعمال بنيادگرايان واقعيتی است که بدون جنگ عراق و افغانستان نيز وجود داشته است. آن ها برای مبارزه خود بر عليه حقوق زنان، زدن آن ها، شکنجه آن ها، شلاق زدن آن ها و سنگسار کردن تا حد مرگ به نام اسلام، منتظر اين جنگ ها نبودند. در کشورهای مسلمان، زن ها زمان درازی است که در رنج هستند.
سوال: آيا فکر می کنيد که مذاکره با طالبان، امکان بازگشت صلح در افغانستان را فراهم می کند؟
تسليما: اگر ممکن است، چرا آن را امتحان نکنيم؟ اما هيچ راه حل پايداری، بدون تغيير سيستمی که طالبان می سازد، به دست نخواهد آمد. بايد مدارس مذهبی، که کارخانه توليد بنيادگرايی است، را بست و آموزشی لائيک و علمی را در پيش گرفت. اين اساسی است. تا زمانی که اين سيستم برقرار است، چه با طالبان مذاکره شود و چه آن ها را تعقيب و شکار کنند، به جای نخستمان بازخواهيم گشت. بايد مشکل را از ريشه حل کرد. در واقع من فقط طالبان را مسئول وضعيت وخيم افغانستان نمی دانم. زمانی که شما يک کودک دوساله را به مدرسه مذهبی می فرستيد که هم چگونگی کاربرد اسلحه را می آموزد و هم تنها يک چشم انداز آموزشی دارد و آن هم يادگيری قرآن است، و موعظه ها هم به استقرار حکومت اسلامی و يا کشتن زنان و غيرمسلمانان تشويق می کنند، تعجبی نبايد داشت که اين کودکان به متحجرينی تندرو تبديل شوند. اين کودکان هيچ پنجره گشوده ديگری بر روی جهان ندارند. آن ها هيچ امکانی برای بهره گيری از آموزش لائيک و عمومی ندارند. از اين رو است که آن ها را مسئول نمی شناسم، بلکه آن هايی که سازندگان اين سيستم هستند، که کودکان بيگناه را به طالبان تبديل می کند، مسئول هستند.
در جهان اسلام، با همدستی دولت ها، که در پی آراء بنيادگرايان هستند، مدارس مذهبی همچون قارچ در حال روئيدن است. بايد از واگذار کردن تعليم کودکان به ملايان مرتجع خودداری کرد. دولت ها بايد به وظيفه خود عمل کنند و بايد مدارسی بسازند که در آن ها کودکان از برابری، دمکراسی، آزادی بيان بشنوند. اگر کسی به آن ها اين ارزش ها را نياموزد، چگونه انتظار داريد که روزی آن ها خواهان اين ارزش ها باشند؟ آموزش لائيک تنها اسلحه موثر در مقابله با بنيادگرايی است.

تجربه ی روزمره برخورد با ایدئولوژی

تفاوت دولتِ مدرن (از هر قسمش)،با دولت های پیشا مدرن قدرتمداری و نفوذ آن در ذهن و عمل شهروندان است. دلیل آن نیز بهره مندی از امکانات تکنولوژیک مدرن است. تلاش روشنفکران این عصر نیز ایجاد پهنه ی خلاقانه ای برای شکستن استیلای قدرتمند این نظام سیاسی-فرهنگی است. تا پیش از آن نظام های سنتی نظام هایی برای خود بودند و از این نظر مفهوم استیلا و سوژه و همچنین ایدئولوژی در آن محلی از اعراب نداشته است و در واقع امکان آن میسر نبوده.
اگر وارد مناقشات شناخت شناسی لفظ سنت نشویم بایستی گفت شهروندان حکومت های غربی هیچ گاه با خطر حکومت سنتی ایدئولوژیک مواجه نبوده اند، چه آن هنگام که ایدئولوژی رخ می نمایاند سالهاست انسان غربی روشنگری را از سر گذرانده است و این خوشبختی تاریخی است که غربیان از آن بهره مند شدند. انسان شرقی آن هم از نوع اسلامیش اما هیچ گاه چنین شانسی نداشته است. زیرا مذهب به عنوان هسته ی سخت سنت در این خطه ی فرهنگی همیشه سبقه ی سیاسی داشته و بیشترین امکان را برای ایدئولوژیک شدن.
گویند در عصر کالون در شهر ژنو (که اکنون یکی از متمدن تری شهرهای اروپاست) متصدیان حکومت دینی کالون همان برخوردی را داشته اند که خلف ایدئولوژیک آنان در عصر حاضر دارد. پلیس های فرهنگی آن زمان نیز جنگل های اطراف شهر را ژنو را میگشتند مبادا که دلدادگان جوان از غیبت آنان سوء استفاده کنند. حاصل این شد که 200 سال به طول انجامد تا که محیط فرهنگی شهر ژنو متفکری را مانند ژان ژاک روسو به عرصه ی تفکر تحویل دهد. در آن هنگام حکومت دینی کالون سعی در نفوذ به ذهن و زبان ژنویان (لفظی همانند تهرانیان) داشت. به عبارتی رفتاری ایدئولوژیک در دورانی که ایدئولوژی ها هنوز امکان ظهور نیافته بودند. وارد بحث تفاوت مذهب (و نه دین) و ایدئولوژی نمی شویم اما وجه اشتراک هر دو در یک چیز است. استیلای مطلق بر ذهن و زبان پیروان.
در دنیای غرب ذهن ها و زبان های هشیار به هر شیوه ی خلاقانه ای سعی در شکستن سنت، ایدئولوژی و استیلای سیاسی و فرهنگی قدرت حاکم داشته اند. مشخصه ی انسان مدرن غربی این است، و حاصل آن چیزیست که در دنیای غرب به پلورالیسم و یا گسترش پهنه های امکان می نامیم. این تلاشی بوده است هر روزه که دولت مدرن نیز در مقابل این تلاش هرچند مقاومت نشان می دهد اما از سرکوب نشانی نیست. نمونه داخیر آن را می توان ظهور گروه های ناتورالیست (naturalists)، و یا رشد نحله های فکری و هنری پست مدرن دانست که بعد از سالهای دهه ی شصت میلادی و انقلابات اجتماعی آن دوره رخ نمودند.
چنین فعالیتی اما در خطه ی فرهنگی ما جوابی جز سرکوب نخواهد داشت. دلیل آن نیز روشن است، زیرا که بستری تاریخی-اجتماعی برای آن متصور نیستیم. سیاست نیز در این خطه همانند حکومت کالون در ژنو یکسره در اختیار خداوندگاران روی زمین است و غیرقابل پرسش و چون و چرا. برای همین است که قشر هشیارتر امکان شکستن استیلای قدرت حاکم را از طریق گسترش بودهای متفاوت نخواهد داشت، چر که در این صورت مقصر به شکستن استیلای خداوندگاران روی زمین خواهند شد

.

Sunday, January 11, 2009

تبعيض و تحقير ويژگيِ حكومتِ سركوبگر

عرصه ي سياست در حوزه ي فرهنگي كه ما در آن مي زيئيم همه گاه عرصه ي تبعيض و تحقير و سركوب بوده است. در اين خطه ي فرهنگي حكومت در دست قومِ خونريز تر و سركوبگر تر بوده است. عنوانِ قومِ خونريزِ سركوبگر اگر در دورانِ پيش از حكومتهاي اسلام زده (و نه لزوماً مسلمان)‌ صفتِ بارزِ دستگاهِ حاكمه نبوده است،‌ پس از آن اساس تشكيل و بقاي حكومتها بود.

مشروعيتِ سركوب نيز توسطِ فقه سياسيِ سني و شيعه تأمين مي شده. بيش از همه و پيش از همه توسط فقاهتِ شافعي در ابتدا پس از آن حنبلي توجيه شد. آن هنگام كه تنها توجيهِ تشكيل و دوامِ حكومت قدرتِ تجهيز و تخريبِ قومِ خونريز مستقر بوده است. از مشروعيتِ (و به بيان بهتر مقبوليتِ) رژيمِ برخاسته از زور و سركوب عنان گسيخته با انقلابِ‌ مشروطه و پي گيريهاي پس از آن به ميزان بسيار زيادي كاسته شد. دوره ي پس از انقلابِ مشروطه را با تمامِ نارسائيهايش حكومتي شرقي از قماشي آني كه از پيش بوده، نمي بايست به شمار آورد. گرچه به واسطه ي نوعِ روابط ميانِ زورمند و بي زور در حكومت هاي شرقي و ساختِ سركوبگر روابط در اين ميان، ديو استبدادِ شرقي همه وقت بالاي سر مردمانِ اين خطه حضور داشته است. به دليلِ عقب نشينيِ تحول خواهان از بسياري شعارهاي اساسي خود و عدمِ درگيري با آئينِ قدمايي كه در حكومتهاي پيشامدرن كه لزوماً جنبه اي ديني داشته است،‌ عبور از حكومت به رژيم به گونه اي كامل ميسّر نشد. به اين گونه بود كه رژيم در ايران و بيش-و-كم در تمامِ حكومت هاي شرقي به گونه اي ناقص و همراه با خصلت هاي حكومتِ شرقي ظهور كرد.

رابطه ي حكومت و رعيت محل تبعيض و تحقير و زورگويي هاست. اين روابط در رژيم هايِ شرقيِ كنوني با ابزارِ سركوب وتفحّص و تجسّس كارآمدتر، خصلتي دوچندان دارد. اين خصوصيت را در تمامي كشورهاي شرقِ اسلامي به تناسب نفوذ اسلام در ساختِ ذهن و زبانِ مردمشان و درگيري آيينِ قدمايي با نظامِ نو آيينِ برآمده از برخورد با غربِ متمدن با نسبت هاي گوناگون مي توان بررسيد. اگر در تماميِ كشورهايِ شرقِ اسلامي رگه هاي تبعيض و تحقير را مي توان پي گرفت، در حكومت اسلاميِ مستقر در ايران اين خصوصيات به شكلِ بارزِ سياستِ داخلي تبديل مي شود. به اين معناست كه رژيمِ حاكم بيشترين ارتباط را با مردمش دارد. البته اين موضوع به معناي دموكراسي بيشتر نيست. ارتباط رژيمِ حاكم در ايران از نوعِ ارتباطِ حقيقتِ اسلامي با واقعيتِ انسان گرفتارِ ايراني است.

گسل هاي تفاوتِ ايرانيان نزد رژيم حاكم، گسل هاي اعمالِ تبعيضِ حكومتي نيز هست. از روي قانون اساسي مي توان لايه هاي تبعيض را به واسطه ي نزديكي و دوري از مركز حكومت پي گرفت. تبعيضِ ميان مردِ‌ مسلمانِ شيعه ي مكتبيِ معتقد به ولايتِ مطلقه ي فقيه كه دسترسي به منابعِ قدرت مالي و باقي منابع قدرت دارد. در بسياري موارد اين منابع قدرت يا به قول محمدرضا نيكفر ارزهاي غير مالي قدرتِ مالي را تحتِ شعاع قرار مي دهد. مهمترين اين ارزها نيز ارز ديني است. تفكيكِ اصلي ميانِ خودي و غير خودي را در اين ميان مي توان جست. آن هنگام كه مردِ متمولِ شيعه ي مكتبي را در بالاي شهر تهران با زنِ فقيرِ سنيِ روستاي كردستان مقايسه كنيم.

گسل هاي تبعيض در ايران به نوعي گسل هاي تحقير نيز هستند. چرا كه حكومتِ مستقرِ اسلاميِ ايران رژيمِ حقيقت است. حقيقتي برخاسته از جايگاهِ اسلام و روحانيتِ اسلامي در ايران. تحقير به خاطر زن بودن، نامسلمان بودن، نامعتقد بودن، غيرمكتبي بودن، متفاوت بودن و دانشگاهي بودن. به اين ترتيب است كه تبعيض و تحقير نمودار يا نشانه ي حكومتِ مستقرِ است. در واقع اين حكومت به خاطرِ برقراريِ نظامِ تبعيض و تحقير ملامت مي شود. تحقير و تبعيض نشانه ي بارز يا سرنمونِ رژيمِ حاكمِ ايران است. به اين ترتيب ايدئولوژيِ حكومت در تبعيض و تحقيرِ اسلامي است كه روا مي دارد. زبانِ پرخاش جوي حكومتِ اسلامي در خارج از مرزهايش ايدئولوژيِ تبعيض را تشديد مي كند. توجيه اين است كه تنها حكومتِ برخاسته از حقيقتِ اسلامي موردِ تهديد است. به اين گونه مي شود كه سياستِ داخليِ تبعيض و تحقير در خارج از مرزها به سياستِ خارجيِ زبانِ پرخاش جو مبدّل مي شود.